وبلاگ روانشناسی من



سلام

من به عنوان فعالیت کلاسی درس روانشناسی دین اومدم که از یک کودک ۶ساله درباره خدا و آنچه که درمورد خدا می داند مصاحبه کنم.

مریم خانم ما۶سالش هست.من از او خواستم که به سوالات من پاسخ دهد.

مریم خانم بنظرت خدا کیه؟اصلا چیزی درمورد خدا میدونی؟

مریم:بله،خدا همونیه که دنیا رو آفریده

گفتم آفرین پس معلومه بلدی .میتونی ادامه بدی؟این حرفت یعنی خدا قوی هست؟

مریم:بله خدا مثل بابام هست پس

گفتم خدا که آدم نیست،میتونه مثلا یک نور بزرگ و درخشان باشه

مریم :یعنی یک لامپ خیلی بزرگ؟از اونایی که تو شهر بازیه؟

منم کلافه از اینکه دیگه موندم چه جوابی بدم به این بچه

بیشتر از ابنکه اون بمن جواب بده من به سوالاش جواب دادم

ولی جواب ها و سوال هاش برام خیلی جالب بود

خیلی مشتاق بود که بشینه باهام ساعتها  درمورد خدا حرف بزنه

 

 

 

تحول مفهوم خدا همگام با رشد شناختی کودک است و هر دوره دارای ویژگی های انحصاری است. بنابراین لازم است در هر دوره بنا به تناسب خصوصیات ذهنی و شناختی به فرزندانمان آموزش های دینی را ارائه نماییم و اجازه دهیم کودکان دین کودکانه خود را داشته باشند. باید از طرح و تدریس عقاید پیچیده و مشکل برای آنها خودداری کنیم، چرا که نمیتوانند آن را درک کنند و چه بسا موجب بدفهمی و گریز آنها از دین شود. همچنین به لحاظ عاطفی بهتر است در این سنین خداوند را با صفات رحمت و رحمانیت معرفی کنیم و نه با صفات قهریت. از تأکید زیاد و افراطی روی اجرای دقیق و صحیح برخی احکام دین و عقوبت اجرا نشدن صحیح آنها خودداری نماییم؛ چرا که این تأکیدات افراطی باعث ایجاد وسواسهای فکری و عملی در آنها و باقی ماندن این مشکل تا سنین نوجوانی و بزرگسالی شده است. بهتر است طرح بسیاری از مسائل اعتقادی تا دوره تفکر صوری به تأخیر افتد. انتظار می رود در این مرحله نوجوان به دلیل افزایش توانمندی های ذهنی و شناختی، مسائل اعتقادی را از روی تفکر و تدبر و تأمل بپذیرد و تا پایان عمر از آنها حفاظت نماید.

 


کودکان در مورد خداوند چه می دانند؟

ژان پیاژه، پیشتاز سوئیسی محقق رشد کودکان معتقد است کودکان درک درستی از خدا ندارند و او را موجودی عظیم الجثه و نسخه جادویی والدین خود می دانند ولی تحقیقات جدید نشان می دهد که پیاژه، کودکان را دست کم گرفته است. کودکان ۴ ساله می دانند که دعا کردن با آرزو کردن متفاوت است و در واقع مکالمه ای میان انسان و خدا محسوب می شود.

 

در این سن کودکان احترام خاصی برای قادر مطلق قائل هستند و به خوبی می دانند که اوست که کوهها را آفریده است.

 

کودکان در ۶-۵ سالگی به این باور می رسند که خداوند همه چیز را می داند، حتی چیزهایی را که بزرگترها نمی دانند. کودکان مدرسه ای اعتقاد دارند که خداوند کنترل زندگی آنها را مستقیما در دست دارد.

 

جالب اینجاست که کودکان در فرهنگ های مختلف همین احساس را دارند و از این نظر میان کودکان آسیایی و سایر قاره ها تفاوتی دیده نمی شود.

 

در واقع والدین نقش مهمی در شکل گیری اعتقادات فرزند خود ایفا می کنند. اگر کودک از استقلال نسبی برخوردار باشد احساس می کند که مهار زندگی اش در دست های خود اوست. چنین کودکانی خدا را موجودی مهربان و قابل احترام می دانند که به هیچ عنوان ترسناک نیست.

 

از سوی دیگر اگر والدین سختگیری زیادی از خود نشان دهند از نظر کودکانشان، خداوند موجودی خشمگین، قدرتمند و مجازات کننده خواهد بود.

 

لازم به ذکر است دختران بیشتر از پسران تحت تاثیر این مساله قرار می گیرند و در مجموع مادران نسبت به پدران نقش پررنگ تری ایفا می کنند.

 

کودکانی که رابطه تیره ای با والدین خود دارند یا از وجود پدر یا مادر خود محروم هستند خدا را جایگزین آنها می بینند.

 

از نظر آنهاخدا موجودی مراقب، حامی، مهربان و قابل اعتماد است. از طرف دیگر در بیشتر موارد نحوه رابطه نوجوانان با والدین شان بر ارتباط آنها با خداوند تاثیر می گذارد.

 

یکی از محققان اعتقاد دارد خدای نوجوانان خدایی قضاوت کننده، ناسازگار و سختگیر است و آنها دیدی نسبتا منفی در مورد او دارند. در هر صورت مذهب نقش مهمی در نحوه پرورش کودکان ایفا می کند. حتی والدینی که مسائل مذهبی را چندان جدی نمی گیرند نیز بر اهمیت این موضوع واقف هستند.

 

مذهب به زندگی افراد مفهوم می دهد و آنها با استفاده از آن می توانند به سوالاتی در مورد ماهیت و سرنوشت خود پاسخ دهند. این افراد معمولا نسبت به سرنوشت خود گله و شکایتی ندارند.

 

با این وجود باید میان خرافات و مذهب تمایز قائل شد. یادتان باشد تنها مذهب است که نقش مثبتی در زندگی و اعتقادات افراد بازی می کند.


منبع:رومه کیهان


دین از نگاه کارل گوستاو یونگ و نقد آن

کارل گوستاو یونگ یک متفکر عالی مقام است کسی که در سال‌های آخر عمرش تاحدی به یک اسطوره تبدیل شد.وی روان پزشکی بود که از طریق کاوش در اعماق و اسرار روان آدمی،دانش بشری را به زوایای مبهم درون پیچیده‌ی انسان رهنمون داد.
مطالعه عمیق او بر ساخت شخصیت انسان‌ها،این نکته را روشن ساخت که تلاش برای تبیین و تغییر رفتار آدمی در قالب فرمول ساده‌ی محرک و پاسخ ،آنچنان که رفتارگرایان می‌پنداشتند،میسر نیست.
غفلت از درون انسان،روان شناسی را در تبیین پدیده‌هایی چون مراسم دینی و مذهبی،عرفان،کمال جویی آدمی و ذخایر گسترده معنوی ناتوان می‌سازد.
تبیین دقیق نظر یونگ درباره انتظار بشر از دین، به فهم روان شناسی وی در عرصه روانشناسی دین بستگی دارد. روان شناسی دین از دیدگاه یونگ دانشی تجربی است که دین را از دیدگاه تجربی پژوهش می‌کند و بنا را فقط بر مشاهده‌ی پدیده‌ها می‌گذارد.
یونگ بر این باور است که امروز برای درک مسائل دینی شاید راهی جز روان شناسی وجود نداشته باشد. یونگ می‌گوید تنها از خلال فهم روان شناختی و تجارب و عوالم درونی است که به دین راه می‌یابد. وی بر آن است که روان شناسی دین از اساس درباره‌ی خدا نیست، بلکه درباره‌ی عقاید انسان درباره خداست. یونگ دیدگاه خود را در باب دین و نیاز انسان به دین چنین بیان می‌کند:
دین یکی از قدیمی‌ترین و عمومی‌ترین تظاهرات روح انسان است و بنابراین واضح است که هرگونه روان شناسی که سرو کارش با ساختمان شخصیت انسان باشد لااقل نمی‌تواند این حقیقت را نادیده بگیرد که دین تنها یک پدیده اجتماعی و تاریخی نیست، بلکه برای بسیاری افراد بشر حکم یک مسأله‌ی مهم شخصیتی را دارد.
دین به معنای تفکر از روی وجدان و با کمال توجه درباره آن چیز قدسی و نورانی است. این چیز عبارت از یک نیروی محرّک یا یک اثری است که علت آن را نمی‌توان در عمل ارادی فرد پیدا کرد. علتش هرچه باشد، حالتی است که به انسان دست می‌دهد بی آنکه اراده‌ی او در آن دخیل باشد.
دین عبارت از یک حالت مراقبت و تذکر و توجه دقیق به بعضی عوامل مؤثر است که بشر عنوان قدرت قاهره را به آن‌ها اطلاق می‌کند. می‌توان گفت اصطلاح دین معرف حالت خاص وجدانی است که بر اثر درک کیفیت قدسی و نورانی تغییر یافته باشد.
یونگ شرط حتمی و ضروری شفا یافتن بیماران عصبی و روانی را دینداری واقعی و ایمان و پایبندی به اعتقادات دینی معرفی می‌کند. اعتقاداتی که انسان در برابر آن‌ها استقامت به خرج می‌دهد و تجربه دینی خود را تقویت می‌کند. به عقیده او افراد در برابر برخورد مستقیم با حالت دینی به طرز مؤثری حفظ و حمایت می‌شوند.
یونگ درباره واقعیت داشتن دین می‌نویسد: دین همان قدر واقعی است که گرسنگی و ترس از مرگ، و میان فعالیت‌های معنوی انسان از همه قوی‌تر و اصیل‌تر است.

 

تعریف یونگ از روان.

روان از سه سطح مختلف تشکیل شده است: هشیاری، ناهشیاری شخصی، ناهشیاری جمعی.
هشیاری: بخشی از ذهن است که در دسترس مستقیم فرد قرار دارد و شامل بازخوردهایی است که فرد از طریق آن‌ها با دنیای بیرون سازگاری می‌یابد.
در زیر آن ناهشیاری شخصی است، که منحصر به خود فرد است.
ناهشیاری جمعی به تجربه شخصی بستگی ندارد و نمی‌تواند به طور فردی کسب شود. پس ناهشیاری جمعی لایه‌ای کهن از ذهن انسان است که در عمق روان مدفون شده است و تکرار غریزی و ناهشیار فرایندهای خیال پردازی های اولیه از آن نشأت می‌گیرد؛ و در میان تمام انسان‌ها مشترک است.
تفاوت‌های موجود در نظریه فروید و یونگ در مورد دین.
کتاب توتم و تابو در برگیرنده نخستین فرض‌های فروید در مورد تشابهات موجود بین آیین‌های روان آزرده وار وسواسی و مراسم توتمی قبایل بدوی است. فروید بر اساس این تشابهات در هر دو کتاب آینده یک پندار و موسی و یکتاپرستی استدلال می‌کند که پدیده دین همانند نشانه‌های روان آزردگی است و به طور اخص به اضطراب‌های جنسی ناهشیار کودکان درباره والدینشان مربوط می‌شود. (عقده ادیپ).
یونگ تعریف فروید از دین را به عنوان روان آزردگی جنسی رد می‌کند. اگر ما بپذیریم که دین یک نوع روان آزردگی است این بدان معنا نیست که ما می‌پذیریم یک نوع روان آزردگی خاص است …
روان آزردگی علاوه بر داشتن معنایی منفی، می‌تواند از طریق فرایند بازگشت، با گشودن عمیق‌ترین و خلاق‌ترین سطح نا هشیار ذهن، به نام ناهشیاری جمعی مرحله‌ای مثبت در رشد روانی باشد. بنابراین تعریف فروید از دین نه تنها به رشد یگپارچگی فردی کمکی نمی‌کند، بلکه با خصومت جلو آن را می‌گیرد.

کهن الگو.

کهن الگو: یونگ محتویات ناهشیاری جمعی را کهن الگو نامید.
ابداع این مفهوم را به افلاطون نسبت داده‌اند. واژه کهن الگو به عنوان بیانی تفسیری از مثل افلاطون، مبنی بر آنکه همه موجودات مخلوقاتی ساختگی هستند، اتخاذ شده است.
کهن الگوها سازمان دهندگان ناهشیار اندیشه‌های ما هستندو فقط بیانگر احتمال نوع معینی از ادراکات و عمل هستند و سبک مکرر شناخت را یکپارچه و منظم می‌سازند. ولی خود کهن الگوها فقط می‌توانند از طریق تظاهراتشان به مشاهده درآیند. منظور ما از آن کهن الگو آن است که خودش به تنهایی غیر قابل مشاهده است ولی دارای آثاری به نام تصاویر ذهنی و اندیشه‌های کهن است که تجسم فکری آن را ممکن می‌سازد.

خدا به عنوان یک شکل کهن الگو.

منظور اصلی یونگ از مفهوم خدا آن است که خداوند یک کهن الگوست. در این دیدگاه یک صفتی خاص برای خدا قائل می‌شوند. صفتی که ویژگی همه کهن الگوهاست این صفت آن است که خداوند در مقام یک کهن الگو تجلی عمیق‌ترین سطح ذهن ناهشیار، یعنی ناهشیاری جمعی است.
آیا ادعای یونگ مبنی بر وجود شکل باستانی خدا در درون روان انسان می‌تواند وجود عینی خدا را اثبات کند؟ یونگ به این شکل پاسخ می‌دهد:وقتی من به عنوان یک روان شناس می‌گویم که خدا یک کهن الگوست منظورم آن است که یک تیپ (سنخ) روانی است. واژه تیپ از تیپوس به معنی وزیدن یا منقوش کردن است.
شایستگی روان شناسی به عنوان علمی تجربی فقط تا آنجاست که بر پایه پژوهش‌های مقایسه‌ای تعیین کند که آیا نمونه حک شده بر روی روان را می‌توان تصویر ذهنی خدا نامید یا نه!؟ همانطور که کهن الگوی قهرمان وجود واقعی یک قهرمان را نفی یا اثبات نمی‌کند کهن الگوی خدا نیز در پی اثبات یا رد وجود واقعی خدا نیست.

خدا به عنوان محتوای کهن الگویی.

محتویات کهن الگویی خدا چیزی جز تجربه روانی خدا را که آن‌ها را خلق می‌کند، توضیح نمی‌دهند و در این حد آن‌ها تنها موضوع اصلی مورد بررسی روان شناسی هستند. محتویات کهن الگویی خدا، همانند جلوه‌های عینی گرایش پیشینی (اصلی) انسان شکل خدا که به خودی خود ناشناخته‌اند فقط از طریق شیوه تجلی‌شان استنباط می‌شوند. مهم نیست که ممکن است در شکل گیری تصویرهای ذهنی از خدا، تجارب فردی دخالت داشته باشند.
این تجربه‌ها اساساٌ جلوه‌های چیزهایی هستند که به طور مستقیم ظهور پیدا نمی‌کنند و فقط به همین خاطر است که محتویات کهن الگویی خدا تنها به شکلی نمادین ظاهر می‌شوند. نماد، شکل خاصی از تجلی محتویات خدا برای ارائه شکل خدا به حساب می‌آید. بنابراین زبان نمادین، زبان دین است، یعنی تنها زبانی که برای تجلی تجربه روانی بلاواسطه و قطعی فرد از خدا در درونش مناسبت دارد.
تمایزی که یونگ بین شکل کهن الگویی خدا و محتوای کهن الگویی خدا قائل بود، به او اجازه می‌داد که خود را از پذیرش عقیده‌ی فروید مبنی بر روان آزرده بودن تصورات و خیالات مربوط به خدا دور نگه دارد. در حالی که محتوای خدا، بر تصورات حاصل از تجربه فردی بار می‌شود، همزمان یک استعداد روانی (پیشینی) ذاتی و مربوط به لایه ناهشیار را که جهانی و جمعی نیز مستقل از هرگونه تاریخچه شخصی است به واقعیت در می‌آورد.
این شکل کهن الگویی خداست، کهن الگویی خدا که در روان جریان دارد و پیش شرطی است که هر نوع بازنمایی نمادین از خدا با آن مطابقت دارد. اگر دین به طور پیوسته از تصاویر ذهنی پدر استفاده می‌کند این گواه بر ریشه ادیپی آن نیست، بلکه نشانه تحول هسته فوق شخصی و باستانی آن است.

ماهیت تجربه دینی.

یونگ می‌گوید: دین گرایش خاصی از ذهن انسان است که در آن عوامل پویا به قدری زیبا و معنی دار نگریسته می‌شوند که باید مورد ستایش و مهر قرار گیرند. این گرایش از رفیع‌ترین و قوی‌ترین ارزش برخوردار است و حتی می‌توان گفت که به لحاظ روانی بسیار پر اهمیت و دارای شدت بسیاری است.
وی می‌گوید دین تکیه بر سنت و اعتقاد ندارد بلکه در کهن الگوها یعنی ملاحظه‌ای دقیق برآنچه جوهر دین را می‌سازد ریشه دارد. هر فردی دارای ذاتی دین گرایانه است، تکانه ای برای دین که کنشی روانی دارد و این گرایش ذاتی است که موقعیت و الگویی برای همه تصورات و فعالیت‌های دینی فراهم می‌آورد. در غیر این صورت این تعریف دین احتیاج به آن دارد که گرایش دینی، گرایش جمعی باشد.
مذهب عبارت از یک احتیاج عمیق و همگانی بشری است.
تجربه دینی تجربه‌ای چنان قوی است که تأثیرات روان شناختی عمیقی به جای گذاشته باعث دگر سانی شخصیت انسان و دگر گونی آگاهی می‌شود. ریشه دین وحی و مکاشفه است، پس ماهیت خدا در زبان روان شناختی، همه به ماهیت محتویات ناآگاهی جمعی بستگی دارد.

ارزیابی منتقدانه:

ادوارد گلاور که پیرو فروید است، نوشته‌های یونگ در مورد دین را گزافه گویی تلقی می‌کند و اضافه می‌کند که :تا آنجا که به گرایش دینی مربوط می‌شود، نظام یونگ از اساس غیر دینی است.
هیچ کس به این نکته که آیا خدایی وجود دارد یا نه توجهی نمی‌کند و یونگ از همه کمتر. تمام آنچه که ضروری است تجربه کردن یک بازخورد است که که به فرد کمک می‌کند تا زندگی کند. خیلی جرأت می‌خواست که یونگ نظام خود را در قرون وسطی ارائه می‌داد زیرا به خاطر ارتباطات کیمیا گرانه اش حتماً او را بی درنگ به آتش می‌کشیدند.
فیلیپ ریف می‌گوید : هم دین و هم علم، اصول نظریه‌ی یونگ را سرگرمی قشر بی ارزش و فرهیخته‌ای می‌داند که بیش از حد به خود مغرورند.
انتقاد دیگر بر یونگ فروکاهش دین در حد امری روان شناختی است. اریک فروم بر این امر تصریح دارد :یونگ دین را تا حد پدیده‌ای روان شناسی پایین می‌آورد و در عین حال ناهشیار را تا حد پدیده‌ای دینی ارتقا می‌دهد.
پالمر نیز تقریباٌ همین دیدگاه را در مورد یونگ دارد و تحلیل روان شناختی وی را نوع خاصی از تقلیل گرایی به نام ”اصالت روان شناسی می‌داند که دین را صرفاٌ به پدیده‌ای ذهنی تقلیل می‌دهد.
دان کیوپیت نیز در انتقاد تندتری از روش یونگ می‌گوید: تردیدی باقی است یونگ دعوی علم دارد، پس باید پرسید تا چه اندازه می‌توان آموزه‌های او را درباره روان ناهشیار جمعی و الگوهای کهن با روش علمی سنجید. آیا این آموزه‌ها به مفهومی واقعی است یا صرفاٌ توجیهی اساطیری برای این گزاره‌ی بسیار کم مجادله تر است که می گویداز آنجا که همه ادیان دستاورد اجتماعی انسان است و از آنجا که علم امروزی مرزی نمی‌شناسد، پس چیزی مانع راه نیست که هرکجا می‌خواهیم بگردیم و از منابع مختلف تغذیه کنیم؟ آیا یونگ واقعاٌ چیزی بیش از این می‌گوید؟؟

منابع:
۱_مایکل پالمر- فروید، یونگ و دین. مترجم:محمد دهگان پور، غلام رضا محمودی. چاپ اول. تهران انتشارات رشد ۱۳۸۵
۲_احمد اردوباری- مکتب روان شناسی تحلیلی یونگ. چاپ اول. تهران. شرکت چاپ بهمن ۱۳۵۴
۳_عبدالحسین خسروپناه- انتظارات بشر از دین. چاپ دوم. تهران. مؤسسه فرهنگی دانش و اندیشه معاصر ۱۳۸۲
۴_به رایان موریس- مطالعات مردم شناسی دین. مترجم:سید حسین شرف الدین، محمد فولادی. چاپ اول. قم ۱۳۸۳
۵_کارل گوستاو یونگ- روان شناسی و دین. مترجم:فؤاد رحمانی. چاپ اول. تهران. انتشارات فرانکلین ۱۳۵۲
۶_آنتونیو مورنو- یونگ، خدایان و انسان مدرن. مترجم:داریوش مهر جویی. چاپ اول. تهران. نشر مرکز ۱۳۷۶
۷_مسعود آذربایجانی، سید مهدی اصل-درآمدی بر روان شناسی دین. انتشارات زیتون. قم ۱۳۸۵

 


روان شناسی دین، آن گونه که امروز دریافت می شود موجودیتش را به همزمانی پیدایش ادیان تطبیقی در قرن نوزدهم اروپا با پیدایش دو رشته دیگر که در آغاز با دین بی ارتباط بود مدیون است. این دو رشته عبارتند از روان شناسی اعماق، که در حوزه علوم پزشکی به عنوان نخستین جست وجوی منظم نظریه ای در باب ضمیر ناخودآگاه، برای درمان بیماری های روانی پدیدار شد و دیگر فیزیولوژی روان شناختی که از فیزیولوژی به عنوان کوششی برای جانشین سازی دستگاه و تکیه گاه فلسفی مربوط به نظریه ادراک، با سنجش و آزمایشگری عینی انشعاب یافت. پیدایش روان شناسی دین را بعید است که بتوان به کار فرد یا گروهی از متفکران نسبت داد یا نه؛ همچنین این رشته به طور طبیعی از هیچ سنت خاصی برنیامده است. از سوی دیگر مشکل بتوان از تولد یا زایش یا پیدایش دفعی این رشته سخن گفت. بلکه می توان گفت که روان شناسی دین برخاسته از فضای فکری و فرهنگی خاصی است که در آن روش علمی و دین پژوهی به نحوی پخته شده اند که چون هر دو در معرض پرسش های مختلفی قرار گرفتند به یکدیگر نزدیک شدند. این واقعیت را هم باید در نظر داشت که قرن نوزدهم شاهد نخستین شکوفایی بزرگ رهیافت های غیر فرقه گرایانه و روشمند به مطالعه پدیدارهای دینی است. در چنین زمینه کلی بود که ویلهلم وونت (۱۳۸۲-۱۹۳۰) آثارش را در زمینه روان شناسی تجربی پدید آورد. شخصیت کلیدی دیگر در حوزه گرایش به روان شناسی فکر اسوالد کولپه (۱۸۶۲-۱۹۱۵) بود که مکتب و رتسبورگ را تاسیس کرد که برای اولین بار کاربرد پرسشنامه، مصاحبه زندگینامه خود نوشت را در مطالعه پدیدارهای دینی باب کرد. علی ای حال اگر اروپا انگیزه و حرکت اولیه ای به روان شناسی دین داد در ایالات متحده بود که این رشته با عنوان یک رشته مستقل ریشه پیدا کرد. استانلی هال (۱۸۴۴-۱۹۲۴) که سالها با وونت در لایپزیک به تحقیق پرداخته بود در ایالات متحده یک آزمایشگاه روان شناختی برپا کرد که در زمینه روان شناسی دین به تحقیقات تجربی می پرداخت. از دیگر افرادی که بیشتر از همه چیز از آن جهت نامبردار است که نوع شناسی خلق و خو را در تجزیه وتحلیل رویکرد به دین و ایمان آوری به کاربرد جورج ا.کو (۱۸۶۲-۱۹۵۱) است. ولی با این همه نخستین نقطه عطف در روان شناسی دین در سال های ۱۹۰۱-۱۹۰۲ با سخنرانی های گیفورد ویلیام جیمز (۱۸۴۲-۱۹۱۰) به بار آمد. این سلسله سخنرانی ها در سال ۱۹۰۲ تحت عنوان تنوع تجربه دینی انتشار یافت. او در مطالعاتی که در زمینه روان شناسی تجربی انجام داده بود به این نتیجه رسیده بود که دین انسان، عمیق ترین و خردمندانه ترین چیز در حیات است. از دیگر کسانی که در حوزه فیزیولوژی روان شناختی به تحقیق و بررسی پرداختند و به مطالعه روان شناختی دین روی آورند جمیز واتسون (۱۸۷۸-۱۹۵۱) بود. همچنانکه در سطور قبل اشاره گردید از دیگر رشته هایی که در قرن نوزدهم ارتباطی بین آن و دین نبود روان شناسی اعماق بود. نخستین شخصیت مهم در این زمینه پیرژانه (۱۸۵۹-۱۹۴۷) است که تجربیاتش در زمینه هیپنوتیزم و کارهایش در زمینه بهبود پالایشی ناخوشی عصبی و روانی او را به وضع نظریه هایی راجع به ضمیر نیمه آگاه، بعد شخصیت راهبر شد. او در اوج فعالیت هایش مدل های توضیحی اش را برای وارسی دین به طور کلی بکار برد و از آغاز هم دین برای او جاذبه خاصی داشت او با آنکه توجه اصلی اش را به نحوه تکوین و نقش مفهوم خدا- که او هسته اصلی دین و دیانت می دانست- معطوف داشت در یک سلسله پدیدارهای دینی از ایمان آوری عادی گرفته تا وجد و خلسه و حالات روحی شگفت انگیز به مطالعه و تحقیق پرداخت. در پی آن، زیگموند فروید (۱۸۵۶-۱۹۳۹) تعلیم و تربیت علمی اش را در طلب با مطالعات جدید در علوم طبیعی آغاز کرد او معتقد بود که در جوامع ابتدایی تمایلات گرایش با محارم باید با محرمات دینی مواجه می گردید تا قابل کنترل باشد. از این رو تردید به جای همه منافعی که دین برای سلامت روحی تمدن بشری داشته است عقیده دارد که زمان آن رسیده است که واقعیت شناسی بیشتر را تشویق وترویج کنیم و به سرنوشت بشری خود تسلیم شویم و بر تثبیت کودکانه دین فائق آییم. از میان همه شاگردان فروید دو نفر به خاطر بریدنشان از او تاسیس مکتب های روانشناختی مستقلی از آن خویش شایان ذکر هستند یکی آلفرد آدلر (۱۸۷۰-۱۹۳۷) و دیگری کارل گوستاو یونگ (۱۸۷۵-۱۹۶۱()۱.) حال ما به دلیل اینکه مباحث زیگموند فروید روان شناس اتریشی بحث انگیز بوده است و او در اوایل قرن بیستم با تحلیل عجیب و جدید خود از شخصیت انسان، نه تنها حوزه پزشکی بلکه کل جامعه را تکان داد می پردازیم.

 

پیشینه؛ زندگی و آثار فروید: زیگموند فروید در سال ۱۸۵۶ در مواردی بخشی از اروپای مرکزی به دنیا آمد خانواده وی یهودی بود. فروید نخستین فرزند از همسر دوم پدرش بود لذا وی در خانواده ای گسترده و مرکب رشد یافت. هم بازی های او فرزندان برادرش بودند به ویژه پاولین، دختر برادرش که او دوست داشت اذیتش کند ولی در عین حال به او نیز علاقه مند بود. فروید با نگاهی به دوران کودکی اش، این تجربه را شاهدی بر احساس دوگانه می گیرد؛ یعنی حالت عاطفی تجزیه شده ای که در آثار او به ویژه زمانی که به دین می پردازد. به صورت موضوع اصلی ظاهر می شود. وی معتقد بود که انسانها غالبا با احساسات متضاد عشق و خشونت- که به سوی شی شخصی جهت گیری شده اند- برانگیخته می شوند. فروید در کودکی با خانواده اش به وین کوچ کرد و تقریبا تمام عمرش را در آنجا زندگی کرد. وی در دبیرستان دانش آموز با استعدادی بود او دوره هایی در زبان لاتینی، یونانی وعبری دید و درسش را با شاگرد اولی تمام کرد. وی در کنار زبان آلمانی- که زبان بومی اش بود- انگلیسی و فرانسه را به خوبی فرا گرفت و سپس به فراگیری زبان اسپانیایی وایتالیایی پرداخت. در سال ۱۸۷۳ زمانی که هفده سال داشت در دانشگاه وین جایی که تحقیق درباره تشریح و روان شناسی را آغاز کرد سپس در سال ۱۸۸۱ دکترای پزشکی گرفت و در بیمارستان عمومی وین، جایی که مطالعه اش در مور مغز را دامه داد آغاز به کار کرد. چند سال بعد با مارتا برنیز ازدواج کرد کسی که زن خانه دار، مادر شش بچه و در تام عمر شریک زندگی فروید بود. فروید طی سالهای نخست کار پزشکی اش با جوزف بروئر که مطالعات موردی دقیقی درباره بیماری روانی انجام داده بود و خیلی زود دوست صمیمی فروید شد آشنا گردید. نیز او در سال ۱۸۱۵ به پاریس رفت تا نزد پزشک معروف فرانسوی شارکو اختلالات عصبی را فرا گیرد. این ملاقات نقطه عطفی در زندگی وی گردید چون علاقه همیشگی فروید به مطالعه روان شناختی ذهن را بیش تر برانگیخت تا تحقیق صرفا زیست شناختی مغز. فروید در سال ۱۸۹۵ نخستین کتاب خود را با نام مطالعاتی در باب هیستری” (۱۸۹۵) با دوستش بروئر منتشر ساخت. او در این کتاب با تداعی الفاظ هیستری زن بیماری را با برگرداندنش به حادثه ای که علت مرض او بود درمان کرد. فروید با این روش شیوه ای برای بررسی و درمان ذهن انسان- که وی آن را محور همه آثار خود قرار داد- پدید آورد و ترجیح داد آن را روان کاوی”)psychoanalysis(بنامد. همان گونه که فروید پیش بینی می کرد عمل بالینی روان کاوی عمدتا شامل گوش دادن به صحبت های مریضی است که در ملاقات های منظم با پزشک تشویق می شود، تا به راحتی هرچه راکه به ذهنش می رسد به هر ترتیبی که به ذهن می آید و بدون هیچ ترتیب منطقی یا خط داستانی، بازگو کند. فروید بیش از پنج سال بدین ترتیب با بیماران کار کرد؛ گوش می داد، می خواند، می اندیشید و سپس نتایجی را به دست آورد که در اثری به نام تعبیر خواب (۱۹۰۰()۲) منتشر شد. این کتاب که در آغاز قرن بیستم منتشر شد انقلاب بزرگ فرویدی را در تفکر جدید پدید آورد. این اثر علاوه بر مطالب دیگر برای نخستین بار مفهوم مهم ناخودآگاه” را مطرح کرد. آثار فروید هرچند از سوی تشکیلات پزشکی به شدت مورد انتقاد قرار گرفت ولی با وجود این، حلقه کوچکی از علاقه مندان به خود را جذب کرد. فروید و نخستین همکارانش در سال ۱۹۰۲ یک سازمان حرفه ای به نام انجمن روان شناختی وین را تشکیل دادند. در میان این حلقه و یا در ارتباط با اعضای آن کسانی بودند که در کنار فروید به شهرت رسیدند. اتورانک، کارل آبراهام، آلفرد آدلر، کارل یونگ و دیگران در خلال این فاصله و طی گرفتاری های جنگ جهانی اول فروید به آرامی کارهای جدیدی را در نظریه روان کاوی آغاز کرد. در چند سال پربار اوایل قرن بیستم درصدد بود تا با انتشار کتاب هایی مانند آسیب شناسی روانی زندگی روزمره”(۳()۱۹۰۱)، سه مقاله در باب نظریه جنسیت (۱۹۰۵) مستمات وسیع تر اندیشه روان کاوی را توضیح بدهد. تلاش های بعدی او کتاب توتم و تابو” (۴) در حوزه این و در باب دین ابتدایی بود. ازدیگر کتاب های فروید عبارتند از فراسوی اصل لذت، خود و نهاد، آینده یک پندار، موسی وتوحید.(۵) لازم به توضیح است کتاب های آینده یک پندار و موسی و توحید و توتم وتابو ایده های اساسی وی را درباره دین بیان می کند.(۶)

۳- روان کاوی وناخودآگاه: اگر بحث فروید را از جایی که خودش شروع کرده- یعنی کشفیاتی که در تعبیر خواب (۱۹۰۰) گزارش داده- آغاز کنیم، می توانیم او را بهتر بشناسیم. وی این کتاب مهم را با بیان این مطلب آغاز می کند که رویای انسان که به طور گسترده در اسطوره، ادبیات، فرهنگ عامیانه و جادو تجسم یافته همواره کنجکاوی او را برانگیخته است. فروید می گوید هر انسانی دست کم درکی از اندیشه آگاهانه روزمره دارد. وقتی با دوستی صحبت می کنیم، چکی می کشیم، در مسابقه ای شرکت می کنیم و. تنها ذهن مان را به کار نمی گیریم بلکه علاوه بر آن همه می دانیم که ایده ها و مفاهیم دیگری در زیر آگاهی ها قرار دارد که به نظر می رسد بهتر است آنها را پیش آگاه” بنامیم. ما اکنون از این خاطره ها، ایده ها و منویات آگاه نیستیم ولی هنگامی که مورد سئوال قرار گیرند مثلا اموری مانند سن والدین ما، دیروز شام چه خورده ایم و. به راحتی آنها را می توانیم به یادآوریم. هرچند در لحظه خاصی از این امور آگاهی نداریم ولی ذهن می تواند در مواقع ضرورت به راحتی آنها را به یادآورد. البته فروید می گوید ما در تجربه رویا، با چیزهایی کاملا متفاوت با سطح آگاه یا پیش آگاه فعالیت روانی مواجه می شویم. ما با لایه دیگر با قلمرو متفاوت ذهن که عمیق، پنهان، وسیع و به طور شگفت انگیزی قدرتمند است مواجه می شویم این حوزه ناخودآگاه است. این بخش عمیق خود مانند قسمت زیرین یخ هرچند ناشناخته است ولی از اهمیت فراوانی برخوردار است. این بخش از خود اولا منبع مهمترین میل های فیزیکی ما، یعنی میل به غذا و فعالیت های جنسی است ثانیا در حالیکه با این محرکها پیوند خورده مجموعه کاملا فوق العاده ای است از ایده ها، احساسات وعواطف مربوط به چیزهایی که شخص از روز اول زندگی اش تا کنون تجربه کرده یا انجام داده و یا آرزو کرده که انجام دهد. اگر بخواهیم تصویری از آن داشته باشیم می توان این قلمرو ناخودآگاه را زیرزمین اسرارآمیز ذهن” نامید؛ انبار تاریکی که برای زندگی در طبقه بالا ضروری است، ولی زیرزمینی است که پر از توده ای از میل های نیمه شکل یافته که با تصورات، احساسات واثر خاطره های تجارب گذشته آمیخته است. ذهن آگاه در بالا از این چیزها آگاهی ندارد، ولی آنها وجود دارد و تاثیر غیر مستقیم نیرومندی بر همه اندیشه ها و اعمال می گذارد. او می گوید برخی از حوادث یا خصوصیات سابق در زندگی آنها موجب چنان واکنش عاطفی نیرومندی شده که نمی توانستند افراد آن را آشکار بیان کنند لذا این حوادث سرکوب” شده و یا با فشار به ناخودآگاه و بیرون از دید و توجه ذهن رانده شده است. او در همین زمینه می گوید که این حادثه سرکوب شده در ظاهر فراموش شده است ولی در واقع از بین نرفته است. که افرادی که مبتلا به این بیماری می شوند رفتارهای عجیبی از خود بروز می دهند که او آنها را روان رنجور” می نامد. وی تاکید می ورزد که قربانیان این گونه رنجوری ها را نمی توان با دارو درمان کرد؛ بلکه آنها را باید روان درمانی نمود.(۷) از این رو هدفی که فروید در کتاب تعبیر خواب ها ارائه می نماید اثبات ضمیر ناخودآگاه است که او به وسیله ضمیرناخودآگاه و عناصر دیگری (تاریخ انسانهای ابتدایی، تاریخ ادیان یهودیت و مسیحیت) نظریه ای در باب منشا دین ارائه می نماید که به نظریه روان زایی”)psychogenic theory(مشهور است.

۴- عقده اودیپ: به اعتقاد فروید یکی از مهمترین کشفیات او کشف عقده اودیپ است همین کشف موجب شد که گروهی از صاحب نظران و دانشمندان او را فاسد و مروج شهوت رانی و فساد اخلاقی معرفی کنند. چنان که روشن خواهد شد عقده اودیپ مخصوص پسر وعقده الکترا مخصوص دختر است. عقده اودیپ را معمولا اینگونه توضیح می دهند: نوزاد نخستین کسی را که می شناسد مادرش است. زیرا مادر به رفع احتیاجات او می پردازد و به او شیر می دهد و. اینها همه سبب می شود که او به تدریج مادر را از آن خود وخود را از آن مادر بداند و در نتیجه دلبستگی شدیدی به او پیدا می کند. از سوی دیگر همزمان با این احساس دلبستگی شدید کودک با اعضای بدن خود آشنا می شود و متوجه عضو جنسی خود می شود. محصول این دو یعنی دلبستگی و آشنایی با عضو جنسی، سبب پیدایش عقده اودیپ در پسر و الکترا در دختر است. پسر نسبت به پدرش محبت دارد واو را از حیث ساختمان بدنی و عضو جنسی همانند خود می یابد و مایل است که کاملا همانند او باشد اما پس از آنکه متوجه می شود پدر محبت مادر را به خودش اختصاص داده است نسبت به او بدبین می شود و پدر را رقیب خویش دانسته و از او متنفر می شود پدر هم گاهی نسبت به او خشونت نشان می دهد و به او امر و نهی می کند و او را از برخی کارهای لذت بخش باز می دارد به کودک این بیم دست می دهد که مبادا پدر متوجه رقابت و نفرت او بگردد و برای مجازات او عضو جنسی اش را قطع کند. از این رو این خواسته غریزی به ضمیر ناخودآگاه می رود و یا اینکه جای خود را به خواسته دیگری می دهد که مورد پذیرش اجتماع یا خود شخص است و وصول به آن امکان پذیر باشد از این رو فروید رشد شخصیت و تمدن را نتیجه این تعویض ها و به گرایی ها می داند.

۵- نظریات فروید در باب منشا دین:

الف: نظریه اول فروید:

فروید کتابی به نام توتم و تابو دارد که در آن زندگی مردم ابتدایی را تحلیل می کند، و داستانی را برای پیدایش ادیان مطرح می کند. پریچارد این نظریه را داستان محض و قصه پریان” می نامد به نظر فروید، انسان ابتدایی، در رمه آغازین زندگی می کرد. این رمه تشکیل می شد از نری مسلط که پدر بود و تعدادی از ماده ها را در انحصار خود داشت. این پدر نیرومند، پسران خود را از ماده ها دور نگه می داشت. روزی این پسران متحد شده پدر را کشتند و سپس آن را خوردند. دلیل این آدم خواری به نظر فروید این بود که آنها اعتقاد داشتند با خوردن قربانی، نیرو و قدرت او را به دست می آورند.

بعد از مدتی، آنها از عمل خویشتن پشیمان شدند و برای جبران و کفاره عمل خویش دو ممنوعیت را ابداع کردند: یکی این که نمادی به صورت یک نوع حیوان را به جای پدر گذاشتند؛ این نماد همان توتم” است. برادران خوردن حیوان توتمی را حرام اعلام کردند. و دیگر این که ازدواج درون گروهی را حرام کردند و با تحریم ماده های آزاد شده بر خود از ثمرات پیروزی شان چشم پوشی کردند. فروید این پدرکشی را نخستین جنایت تاریخ” می نامد و دین توتمی (یا توتمیسم) را نتیجه همین جنایت می داند. برادران، آیین توتم را ازاین رو ابداع کردند تا دیگر بار به عمل پدر کشی دست نیازند. دین توتمی از احساس گناه و تلاش برای پرداخت کفاره و جبران سرچشمه می گیرد. به نظر فروید، این عوامل در ریشه همه ادیان بشری قرار دارد. همه ادیان بعدی در واقع کوشش هایی برای حل این مسئله اند و تنها از جهت مرحله فرهنگی که این کوشش در آن صورت می گیرد و راه حل های اتخاذ شده با یکدیگر تفاوت دارند.

ب) ترس، منشا دین

شیوه فروید در کتاب توتم و تابو این بود که به تحلیل دین در جوامع ابتدایی می پرداخت؛ یعنی سیری قهقرایی داشت و با سفر به گذشته به بررسی ساده ترین دین، یعنی توتمیسم می پرداخت. فروید در کتاب دیگرش، آینده یک پندار شیوه دیگری بر می گیرد. او در این کتاب دین را در عصر حاضر در نظر می گیرد و سپس به گذشته می نگرد. با در نظر گرفتن دین در عصر حاضر،او نه تنها به زمان های ما قبل تاریخ توجه می کند، بلکه به انگیزه های دینی بشر در تمام زمان ها و مکان ها نظری می افکند. تفاوت نگرش دوم فروید با نگرش نخستین این است که او در توتم و تابو به مناسک واعمال دینی متجلی در توتمیسم مانند تابوها نظر داشت و به باورهای دینی مانند اعتقاد به خدا کمتر توجه می کرد. ولی در کتاب آینده یک پندار به مناسک و آیین های دینی چندان نظر نمی کند، بلکه توجه اصلی او به باورهای دینی، مانند اعتقاد به خدا معطوف است.

نخستین نکته ای که فروید بیان می کند توضیح واقعیت هایی است که هرکسی درباره جهان وانسان می داند. انسان در دامن طبیعت متولد می شود و رشد می کند. اما جهان طبیعت، گرچه نوع بشر را پدید آورده است، نسبت به نوع انسان بی رحم است؛ زله، طوفان، امراض گوناگون و. حیات او را تهدید می کنند. انسانها برای دفاع از خود در مقابل این گونه نیروها به جوامع و قبایل مختلف روی آورده و به طور اجتماعی زندگی کرده اند؛ زیرا در این جوامع امنیت انسان بیشتر است. اما بشر برای زندگی اجتماعی باید بهایی هم بپردازد و آن چشم پوشی از بخش وسیعی از امیال و آرزوهاست. بشر باید از امیال جنسی و طمع های فردی صرف نظر کرده و تابع قوانینی عام باشد. علاوه بر این، اجتماعات و تمدن های گوناگون، امنیت کامل را برای بشر فراهم نمی آورند. به عنوان مثال، امراض گوناگون هنوز دامن گیر نوع بشر است. طوفان و زله هنوز به دست او رام نشده است.

فروید در قدم بعدی می گوید: حقیقتی وجود دارد که بدیهی است و ما همه از دوران کودکی به آن پی برده ایم: ما به هنگام ترس، حوادث طبیعی و. پدری داشتیم که به او پناه می بردیم و وجود او به ما قوت قلب می بخشید. صدای دل نواز او که می گفت: همه چیز به خیر و خوبی منتهی می شود، ما را از ترس می رهانید. این تجربه دوران کودکی ما است، ولی حال که بالغ شده ایم، چه؟ به نظر فروید در دوران بلوغ، ندای دین همان کار صدای پدر را می کند و همان گرمی را دارد. باورهای دینی، خدایی را به جهان فرافکنی می کنند که در مقابل تهدیدهای طبیعت و ترس پناهگاه ما است. حتی مرگ هم با یاد این خدا، ترسی در ما ایجاد نمی کند و مشکلات اجتماعی را فراموش می کنیم.

فروید برای توصیف باورهای دینی اصطلاحی خاص به کار می برد و آن پندار”- یا توهم- است. او این واژه را به معنای خاصی به کار می برد. به نظر او، یک پندار باوری است که ویژگی اصلی آن این است که ما تمایل زیادی داریم که راست باشد. به عنوان مثال، این اعتقاد من که سرنوشت من تا پیری رقم خورده است، یک پندار است. من اعتقاد دارم که چنین عمری خواهم داشت. زیرا شدیدا چنین آرزویی دارم. میان پندار و خیال باطل فرق است. خیال باطل چیزی است که شخص آرزوی راست بودن آن را می کند، ولی هر کس دیگری می داند که راست نیست. فروید ادعا می کند که اعتقاد به خدا را به عنوان خیال باطل نمی داند، بلکه اعتقاد به خدا و دیگر باورهای دینی را پندار می داند. آیا نظر نخست فروید با این نظر او تفاوت گوهری دارد و آن را رد می کند؟ پاسخ فروید این است که در توتم و تابو فقط یک عنصر را کشف کرده است. انسان های ابتدایی پدر را هم دوست می داشتند و هم از او می ترسیدند. در این کتاب او به عنصر ترس توجه داشت، ولی در کتاب آینده یک پندار به مواجهه انسان بالغ با طبیعت می پردازد که نیروی دوستی با پدر و محبت به او، به دین تبدیل شده است. پدری که در توتم و تابو انسان ها صرفا از او می ترسیدند، در کتاب آینده یک پندار پدری می شود که همه او را دوست می دارند.

ج) غریزه جنسی سرکوب شده، منشا دین

تقریر سوم فروید که از معروف ترین نظریات وی است، بر این ادعای مبتنی است که غریزه جنسی یا لیبیدو)libido(مادر تمام غرایز است. اقتضای اصلی غریزه جنسی این است که هرگاه تحریک شد، شود. اما از همان اوان کودکی پدر ومادر به انسان یاد می دهند که آزادی جنسی مطلق وجود ندارد وحتی به او می گویند که آلت جنسی خود را باید بپوشانی. هر قدر سن انسان بالاتر می رود، اجتماع محدودیت های بیشتری پیش پای او می نهاد. اما انسان تسلیم این محدودیت ها نمی شود. غریزه جنسی در مواجهه با این محدودیت ها سرکوب می شود و به ضمیر انسان برمی گردد؛ یعنی از روان خودآگاه به ناخودآگاه می رود و در ناخودآگاه به شکل عقده درمی آید. به نظر فروید، شعرا و هنرمندان و حتی پیامبران همه از این طریق پدید آمده اند؛ یعنی این غریزه سرکوب شده گاهی به صورت شعر و گاهی به صورت هنر و گاهی هم به صورت تعالیم دینی جلوه گر شده است.

پیدایش ادیان توحیدی از نظر فروید: فروید در آخرین کتاب خود، موسی و یکتاپرستی به مسئله ادیان توحیدی پرداخته است. این کتاب، عجیب ترین کتاب فروید است. او نخست بخشی از این کتاب را انتشار داد؛ زیرا کلیسای کاتولیک، سنگر آزادی در برابر خطر نازیسم شده بود و او نمی خواست مقامات این کلیسا را برنجاند. ولی وقتی آلمانی ها اتریش را به اشغال درآوردند و این سنگر در هم شکست، فروید به لندن رفت و این اثر را به طور کامل منتشر ساخت.

کتاب موسی و یکتاپرستی هم سبب آزردگی مسیحیان شد و هم یهودیان؛ زیرا این کتاب با تعبیری که بر اساس اصول طبیعی از منشا یکتاپرستی ارائه می دهد، به همه ادیان وحیانی سرایت می کند. فروید در این کتاب چند ادعا درباره تاریخ ادیان، خصوصا تاریخ یهودیت دارد و می خواهد بگوید با تحلیل روان شناختی می توان حوادث این تاریخ را تبیین کرد. او می بیند که حضرت موسی، بزرگ ترین پیامبر قوم یهود است که زندگی بنی اسرائیل را تغییر داد و آنها را تحت قوانین الهی درآورد. اما آیا واقعا حضرت موسی از قوم یهود و بنی اسرائیل بود؟ فروید ادعا می کند که حضرت موسی شاهزاده ای مصری بود و یکی از پیروان فرعون مصر، اخناتون)akhenaton(بود. اخناتون کوشید به جای آلهه متعدد مصری، معبود واحدی- یعنی خدای خورشید، آتن -)aten(را جایگزین کند. اخناتون در این کار توفیق نیافت تا بعد از مرگ وی، موسی بردگان قوم یهود را دور خود جمع کرد و این کار را ادامه داد. او کسانی را که علیه رهبری او می شوریدند، به مرگ محکوم می کرد. یکتاپرستی موسی از این جا پیدا شده که او آیینی خشن که خدایی واحد، یعنی یهوه را مورد پرستش قرار می داد به قوم بنی اسرائیل دیکته می کرد و در میان همین قوم کشته شد. بعدها قوم یهود در متون خود به جای دین موسای تاریخ، موسایی را قرار دادند که خود توصیف می کنند. این آیین جدید در مقابل تمام خدایان و آیین های قبلی قرار گرفت و قرن ها بعد، پیامبرانی میان قوم یهود آمدند که همین خدای واحد را تبلیغ کردند. مسیحیت هم که از میان قوم یهود ظهور کردوبه همین خدای واحد گرایید.

به نظر فروید، این مسئله با مسئله جنایت اصلی که در کتاب توتم و تابو توصیف کرده است، تفاوت عمده ای ندارد. مرگ موسای تاریخ، چیزی بیش از یک حادثه تاریخی است. این حادثه تکرار همان جنایت اصلی، یعنی پدرکشی توسط برادران است. یکتاپرستی هم همانند توتم پرستی از قوم یهود سربرآورد.

فروید در این داستان پردازی، به مقدار فراوانی قوه تخیل را به کار برده است. مشکل اصلی این است که داستان پردازی او با تاریخ جور در نمی آید. هیچ مدرک تاریخی وجود ندارد که به عنوان مثال بگوید: موسی در اصل شاهزاده مصری بود و یا فرعون خود خدایی واحد را به جای الله قرار داد! بلکه شواهد تاریخی بر خلاف داستان فروید گواهی می دهند.

۶- تحلیل نظریه فروید

قبل از این که نظریه فروید را نقد کنیم، به تحلیلی کلی از نظریه او نیاز داریم. از این رو نکاتی کلی را درباره نظریه او بیان می کنیم.

۱- گرچه فروید سه تقریر مختلف از منشا دین دارد، ولی این سئوال مطرح می شود که آیا این سه تقریر، به تقریر واحدی قابل ارجاع است، یا نه؟ بی شک در هر سه تقریر، دین نتیجه نیاز روانی بشر شمرده شده است، و به همین دلیل این نظریه (با سه تقریر مختلف) نظریه روان زایی نام گرفته است. اما آیا واقعا میان سه تقریر پیش گفته، تفاوت عمده ای است؟ قبلا توجیه فروید را در تفاوت تقریر اول و دوم بیان کردیم. او گفت این دو تقریر به دو جنبه ترس ودوستی با پدر اشاره می کند و در حقیقت دو روی یک سکه را نشان می دهند. ولی این توجیه فروید قانع کننده نیست. گرچه در هر دو تقریر، در مرحله متاخر ترس از پدر و یا محبت به او ظاهر می شود، اما در تقریر اول، منشا اصلی، محروم بودن برادران از جنس ماده و انحصارطلبی پدر عنوان شده است و در تقریر دوم ترس از طبیعت. پس اگر سلسله ای را که فروید برای پیدایش دین مطرح می کند، به دقت تحلیل کنیم، حلقه اول این سلسله به کلی متفاوت است. اگر به تقریر سوم نظر کنیم، سرکوب شدن غریزه جنسی به عنوان منشا دین، مطرح شده است که با تقریر اول تفاوت عمده ای ندارد؛ منتها در تقریر اول این نکته بسط داده شده است که چگونه غریزه جنسی به قتل پدر اولیه و پیدایش توتمیسم منجر شد، ولی در تقریر سوم این مطلب تشریح است.

۲- نظریه فروید، عاطفی و روان شناختی است. نظریه تیلور و فریزر نیز روانشناختی بود؛ یعنی برای دین تبیینی روانی ارائه دادند، ولی نظریه آنها عقل گرا بود. به عبارت دیگر، بر عنصر تعقل و تفکر بشر تکیه داشتند و از این طریق نشان می دادند که دین نتیجه محاسبه عقلانی نادرست بشر ابتدایی است. فروید در مقابل، گرچه نظریه ای روان شناختی ارائه می دهد، ولی در نظریه اش بر عواطف و غرایز و انگیزه های بشری توجه دارد؛ از این رو نظریه اش عاطفه گرا است.

۳- نظریه فروید تحویل گرای کارکردی” است. او دین را به کارکرد روانی آن تحویل می دهد. نظریه دورکیم هم تحویل گرای کارکردی بود، ولی دورکیم دین را به کارکرد اجتماعی آن فروکاست و ابعاد دیگر دین را از توجه خود دور ساخت.

۷- نقد نظریه فروید

۱- نخستین نقدی که از سوی خود روان شناسان مطرح شده است، نقد روش شناختی است. اساس تبیین فروید از دین، نظریات روانکاوی او است و نظریات روانکاوی فروید، خصوصا تاکید وی بر غریزه جنسی مورد انتقاد بسیاری از روان شناسان واقع شده است. برخی از شاگردان فروید، مانند یونگ و آدلر با نظریات استاد خود در زمان حیات وی به شدت مخالفت کردند و نظریات جدیدی برآوردند که مقایسه این نظریات با نظر فروید، نکات دیگری را روشن ساخته است. بعدا به برخی از آنها خواهیم پرداخت.

۲- اگر تحلیل فروید را از دین بپذیریم، باز نتایجی که وی می گیرد، موجه نمی سازد. اگر علت دینداری انسان ها و پیدایش مفهوم خدا، جنایت اصلی و یا غریزه جنسی و یا ترس باشد، باز نمی توان نتیجه گرفت که مفهوم خدا توهم محض است. ممکن است منشا باور به امر باطلی باشد، ولی ممکن است خود آن چیز واقعیت داشته باشد. به عنوان مثال، فرض کنید نخستین بار کسی از طریق مشاهده سقوط فی بر روی سنگ که ربا به وجود نیروی جاذبه پی برده باشد، ولی نمی داند که در اصل نیروی مغناطیسی موجب سقوط این ف شده است، نه نیروی جاذبه. حال نمی توان با پی بردن به توهم این شخص وجود جاذبه را رد کرد. فرایند چنین استدلالی، یعنی نتیجه گرفتن عدم وجود چیزی از توهمی بودن باور به آن، مغالطه ای است موسوم به مغالطه تکوینی.

۳- تبیین فروید از دین بر مبنای الگوی پدر- فرزند، ممکن است در نگاه نخست در زمینه مسیحی موجه به نظر برسد؛ زیرا مسیحیان منحرف از خدای پدر سخن می گویند، ولی با کمی دقت روشن می شود که این الگو اصلا قابل تعمیم به دیگر ادیان جهان نیست. به عنوان مثال، در اسلام و یا یهودیت رابطه انسان با خدا، رابطه پدر و فرزندی نیست. به قول همیلتون: گوناگونی دین در فرهنگ های متفاوت جهان چندان شدید است که احتمال وجود الگوی یک نواختی که از ویژگی های جهانی ماهیت بشر سرچشمه گرفته باشد، بسیار ضعیف است. برای مثال ایزد بانوها” را در نظر آورید خود فروید می پذیرد که ایزد بانوها” به دلایل آشکار، با نظریه او خوب وفق نمی دهد.

این اشکال به تقریر اول و دوم وارد است.

۴- فروید رمه آغازین را برای بشر ابتدایی در نظر گرفت و توتمیسم را نخستین دین ابتدایی دانست که ادیان دیگر از تکامل آن به وجود آمده اند، ولی هر دو نظر باطل است، اولا هیچ شاهدی در دست نیست که سازمان اجتماعی انسان اولیه به صورت رمه آغازین بوده است. حتی در انواع حیوانی که ساختاری رمه وار دارند و یک نر بر نرهای دیگر تسلط دارد، نر مسلط همه ماده ها را در انحصار خود ندارد. ثانیا هیچ مدرکی وجود ندارد که نشان دهد توتمیسم نخستین صورت دین است و دین های دیگر از تکامل آن برخاسته اند. حتی در زمان خود فروید ثابت شد که توتمیسم به عنوان یک صورت متمایز دین، در واقع افسانه ای بیش نیست. عناصر گوناگون توتمیسم مانند قاعده ازدواج با افراد بیرون از کلان، اعتقاد به سرچشمه گرفتن تبار کلان از حیوان توتمی، حرام بودن حیوان توتمی و جشن توتمی، همگی جداگانه در جوامع گوناگون و در انواع صورت های جابه جا شدن رخ می دهند، ولی به ندرت همه با هم در یک جا جمع می شوند. (این نقد فقط به تقریر اول مربوط می شود)

۵- فروید چنین تصور می کرد که غرایز سرکوب شده به روان ناخودآگاه برمی گردد. براین اساس می گفت که غریزه جنسی سرکوب شده به ناخودآگاه می رود و سپس به صورت شعر و یا هنر ویا دین، تجلی می کند. روان شناسان بعدی، مکانیزم رجوع غرایز سرکوب شده به ناخودآگاه را نپذیرفته اند و مکانیزم دیگری برای آن پی ریخته ا ند. (این نقد به تقریر سوم مربوط می شود.)

۶- فروید باور به دین و خدای طبیعت را ناشی از محرومیت و محدودیت هایی می دانست که اجتماع و تمدن بشری بر او تحمیل می کند. اما چرا در مقابل محدودیت های ناشی از تمدن و اجتماع، خدایی برای طبیعت تصور می شود؟ نظریه فروید از انسجام منطقی برخوردار نیست. علاوه بر این معلوم نیست چرا این موجود تصویر شده باید مسئولیت محرومیت های جنسی انسان را به عهده گیرد؟ هم چنین، این موجود چرا باید نگران عدالت واخلاق باشد؟ آنچه در ادیان می بینیم این است که انسان را به مطیع نبودن نسبت به غریزه جنسی دعوت می کند و حتی برخی ادیان، نظری افراطی در این باره دارند و می گویند: این غریزه به هیچ وجه نباید شود. نظریه فروید با این گونه امور جور در نمی آید. (این نقد به تقریر سوم و نیز تقریر نخست مربوط می شود()۸)

منابع ومآخذ:

۱- دایره المعارف دین و فرهنگ، ویراسته میرچا الیاده، مقاله روانشناسی دین، ترجمه بهاءالدین خرمشاهی، ص ۱۹۱-.۱۷۵

همان، دین پژوهی، مقاله روان شناسی دین، ترجمه بهاءالدین خرمشاهی، ج۲، ص ۳۰۳-۲۹۱

۲- فروید، زیگموند، تعبیرخواب، مترجم ایرج پورباتر، ناشر آسیا.

۳- همان، آسیب شناسی زندگی روزمره، محمدحسین وقار، ناشر اطلاعات.

۴- همان، توتم و باتو، مترجم ایرج پورباتر، ناشر آسیا.

۵- فروید، زیگموند، موسی و یکتاپرستی، مترجم قاسم خاتمی، انتشارات جامی ص ۱۰۰-.۹۷

۶- پالس، دانیل، هفت نظریه در باب دین، ترجمه و نقد محمد عزیز بختیاری

۷- پالس، دانیل، همان، ص ۱۰۴-.۱۰۱

۸- قائمی نیا، علیرضا، درآمدی بر منشا دین، ص ۱۳۱-۱۲۱

لازم به توضیح است از دیگر کتاب هایی که برای مطالعه در این موضوع به نظر می رسد عبارتند از:

۱- ی، علی اکبر، نظریه های شخصیت یا مکاتب روان شناسی،

۲- ملکم، همیلتون، جامعه شناسی دین، مترجم محسن ثلاثی،

۳- فروید، مفهوم ساده روانکاوی، مترجم فرید جواهر کلام.

۴- فروید، آینده یک پندار، مترجم هاشم رضی، انتشارات آسیا.

۵- فروید، زندگی من و روان کاوی، مترجم، عنایت الله شکیباپور، ناشر شهریار.

۶- فلیسین، شاله، فروید و فرویدیسم، مترجم اسحاق وکیلی، انتشارات تهران


پرسش

سلام. با توجه به این که فروید معتقد بود منشأ پیدایش دین، سرکوب شهوت و امیال است و در واقع دین و مذهب را معلول و محصول امیال سرکوب شده جنسی می پنداشت، آیا واقعاً این طوری است؟ چگونه می توان این نظر را رد کرد؟

پاسخ اجمالی

در پاسخ چند نکته را متذکر می شویم:

1. اولین نکته ای که توجه به آن لازم است؛ این است که باید بین منشأ پیدایش دین و منشأ گرایش به دین فرق گذاشت؛ بسیاری از اشتباهات در اثر خلط بین این دو مطلب است؛ نظریه فروید و امثال وی باید در باب منشأ گرایش به دین مطرح شود نه منشأ دین؛ مبحث منشأ دین یک بحث کلامی یا فلسفی است؛ متکلمان و فیلسوفان در این زمینه می گویند: منشأ و علت فاعلی دین، همان اراده الاهی است که در قالب وحی به انبیا و رسولان خود الهام کرد، آنان نیز به مردم ابلاغ نمودند؛ اما گرایش به دین می تواند یک بحث روان شناسی یا جامعه شناسی یا فلسفی باشد.[1]   

2. پیرامون فرضیّۀ مطرح شده از سوی فروید، نقدهای گوناگونی ذکر شده است که در مجموع باطل بودن این فرضیّه را آشکار می سازد، در زیر به چند نمونه از آنها اشاره می شود:

2-1. نخستین نقدی که روان شناسان گفته اند، نقد روش شناختی است. اساس تبیین فروید از دین، دیدگاه های روان کاوی او است. نظریات روان کاوی فروید، خصوصاً تأکید وی بر غریزۀ جنسی مورد انتقاد بسیاری از روان شناسان واقع شده است. برخی از اندیشمندان در این زمینه می گویند: اگر از او(فروید) مى‏ پرسیدیم آیا به عقیده شما دین چه موقعى از میان مردم خواهد رفت؟ مى‏گفت: آزادى جنسى مطلق بدهید به طورى که هیچ محرومیّت جنسى وجود نداشته باشد، در آن صورت دین هم وجود نخواهد داشت. امّا طولى نکشید که فروید خودش هم از حرف خودش پشیمان شد.[2] چنان که برخی از شاگردان فروید، مانند یونگ و آدلر با نظریات استاد خود در زمان حیات وی به شدّت مخالفت کردند.

استاد مطهری چنین نقل می کند: یونگ مى‏گفت اینکه آقاى فروید مى‏گوید دین از نهاد ناخودآگاه بشر تراوش مى‏ کند درست است، ولى اینکه او خیال مى‏ کند عناصر روان ناخودآگاه بشر منحصر به تمایلات جنسى‏ اى که به شعور باطن گریخته ‏اند مى‏ باشد بى ‏اساس است. انسان یک روان ناخودآگاه فطرى و طبیعى دارد. روان ناخودآگاه بشر بر خلاف ادّعاى فروید صرفاً انبارى که از شعور ظاهر در آن چیزهایى ریخته شده و پر شده باشد نیست. به عبارت دیگر شعور باطن هرگز به صورت یک ظرف خالى که فقط از شعور ظاهر چیزى بگریزد و آنجا رفته و آن را پر کند نیست. او مى‏گفت: فروید به قضیّه روان ناخودآگاه» خوب پى برده بود، امّا بعداً به اشتباه خیال کرد که روان ناخودآگاه فقط از عناصر مطرود از شعور ظاهر تشکیل مى‏ گردد؛ خیر، روان ناخودآگاه جزء سرشت بشر است، عناصر رانده شده مى ‏روند آنجا و به آن ملحق مى ‏شوند؛ دین جزء امورى است که در روان ناخودآگاه بشر به طور فطرى و طبیعى وجود دارد».[3]

در اینجا بد نیست نظریّه معروف‏ ترین دانشمند عصر ما یعنی آلبرت اینشتاین را درباره حسّ دینى و مبنا و منشأ آن نیز براى شما نقل کنم. این دانشمند مدّعى است که احساسات موجود(در مورد) مذهب متفاوت است، علّت گرایش به مذهب را در همه طبقات نمى ‏توان یکسان دانست. او مى‏ گوید: براى یک انسان ابتدائى ‏ترس- ترس از مرگ، ترس از گرسنگى، ترس از جانور وحشى، ترس از مرض- ایجاد کننده زمینه مذهبى است. فکر محدود و عدم رشد عقل انسان بدوى براى خود موجودات کم و بیش شبیهى مى‏ سازد. این موجودات را با دست و فکر خود مى‏ سازد و بعد از این آفریدن به این فکر مى ‏افتد که چگونه از خشم آنها جلو بگیرد، چطور بر سر لطفشان بیاورد. این گونه مذهب را مذهب ترس باید نامید و خدایى که در این مذهب پرستیده مى‏ شود خداى واقعى نیست، منجر به نوعى بت‏ پرستى مى‏ شود».[4]

مى‏گوید: خصیصه اجتماعى بشر نیز یکى از تبلورات مذهب است. یک فرد مى‏بیند پدر و مادر، خویشان و رهبران و بزرگان مى‏میرند، یک یک اطراف او را خالى مى‏ گذارند، پس آرزوى هدایت شدن، دوست داشتن، محبوب بودن و اتّکاء و امید داشتن به کسى، زمینه قبول عقیده به خدا را در او ایجاد مى‏کند».[5]

به عقیده اینشتاین خدایى که ناشى از این احتیاج است نیز خداى واقعى نیست. صفاتى که براى او فرض مى‏ شود همه صفات انسانى است. کتاب مذهبى یهودیان و همچنین انجیل این چنین خدایى را معرّفى مى ‏کنند. این مذهب نسبت به مذاهب ترس یک درجه تکامل یافته است.

 آن گاه چنین مى‏گوید: ولى فراموش نشود که در این بین عدّه قلیلى از افراد و اجتماعات یافت مى‏شوند که یک معنى واقعى از وجود خدا را وراى این اوهام دریافته‏اند که واقعاً داراى خصائص و مشخّصات بسیار عالى و تفکّرات عمیق و معقول بوده به هیچ وجه قابل قیاس با آن عمومیّت عقیده نیستند».

مقصودش این است که گمان نرود در میان اجتماعاتى که آن دو نوع مذهب وجود داشته و دارد همه افراد فکرشان درباره خدا سطحى است؛ افرادى هم در همان جماعات یافت مى‏ شوند که خدا را آن چنان که شایسته قدس و جلال او است در نظر مى ‏آورند و پرستش مى ‏نمایند. آن گاه چنین مى‏گوید: یک عقیده و مذهب ثالث، بدون استثناء در ذهن همه وجود دارد، گر چه با شکل خالص و یکدست در هیچکدام یافت نمى‏شود. من آن را احساس مذهبى آفرینش یا وجود» مى‏ نامم. بسیار مشکل است که این احساس را براى کسى که کاملًا فاقد آن است توضیح دهم، بخصوص که در اینجا دیگر بحثى از آن خدا که به اشکال مختلفه تظاهر مى ‏کند نیست. در این مذهب، فرد به کوچکى آمال و هدفهاى بشر و عظمت و جلالى که در ماوراى امور و پدیده‏ها در طبیعت و افکار تظاهر مى ‏نماید پى مى‏ برد. او وجود خود را یک نوع زندان مى‏ پندارد چنانکه مى‏ خواهد از قفس تن پرواز کند و تمام هستى را یکباره به عنوان حقیقت واحد دریابد .».[6]

در هر صورت در باب منشأ گرایش مردم به دین باید بگوییم گرایش به دین ریشه در فطرت انسان دارد؛ یعنى هم جزو نهاد بشر است، جزو خواسته‏هاى فطرى و عاطفى بشر است و هم از لحاظ تأمین حوائج و خواسته‏هاى بشرى مقامى را دارد که جانشین ندارد و اگر تحلیل کنیم معلوم مى‏شود اصلًا امکان ندارد چیز دیگرى جایش را بگیرد.[7]

2-2. اگر تحلیل فروید را از دین بپذیریم، باز نتایجی را که وی می گیرد، موجّه نمی سازد. اگر علّت دینداری انسان ها و پیدایش مفهوم خدا، دوری از جنایت اصلی و یا سرکوب غریزه جنسی و یا ترس باشد، باز نمی توان نتیجه گرفت که مفهوم خدا توهّم محض است. به عنوان مثال، فرض کنید علت پیدایش یا ارزش علم پزشکی ترس از بیماری یا مرگ یا اعتقاد و توهمات خرافی باشد، این دلیل نمی شود که علم پزشکی بی ارزش و اعتبار باشد.

 

[1]. جوادی آملی، عبدالله، دین شناسی، ص 37 و 47، اسرا، قم، چاپ دوم، 1382ش.

[2]. مطهرى، مرتضی، مجموعه آثار، ج‏3، ص 392، انتشارات صدرا، تهران.

[3]. همان، به نقل از: دین و روان، ترجمه مهدى قائنى.‏

[4]. همان، ص 395؛ نقل از مجموعه‏ اى از نامه‏ ها و مقالات آلبرت اینشتاین، فصل مذهب و علوم».

[5]. همان، ص 396.

[6]. همان، ص397.

[7]. مطهرى، مرتضی، مجموعه آثار، ج ‏3، ص 388.

 


آزمودن اثر بخشی دعا بر روی بهبودی بیماران

 

 

 

سنت‌های دینی گوناگون در سطح جهان دریافت‌های پیچیده‌ای از ذات، عملکرد و انتظارات از دعا دارند. این که اثربخشی دعا قابل کشف است یا نه و اگر هست چگونه ، به این بستگی دارد که به نتایج دعا چگونه به عنوان یک مسئله نگریسته شود، در حالی که بعضی از گروه‌های مذهبی استدلال می‌کنند قدرت دعا» آشکار است، برخی دیگر این که اثربخشی دعا اصلاً به‌طور قابل اطمینان قابل اندازه‌گیری است یا می‌تواند معنا دار پنداشته شود را زیر سؤال می‌برند.[۱][۲][۳] مسایل ابتدایی فلسفی به این پرسش که دعا اثربخش است یا نه شکل می‌دهد مثلاً این که استنتاج آماری یا ابطال‌پذیری اطلاعات کافی برای ابطال یا اثبات چیزی را فراهم می‌آورند یا نه و این که آیا این پرسش اصلاً در مقوله علم می‌گنجد یا نه.

اثربخشی دعا یا نماز، موضوع انواع تحقیقات از زمان مطالعات فرانسیس گالتون در ۱۸۷۲ بوده‌است. آزمایش‌های دو سو کور Double-blind هیچ گونه اثری نشان نداده‌اند.

در تحقیقی که در ۲۰۰۶ توسط بنیاد جان تمپلتون با هزینه ۲٫۴ میلیون اجرا شد، تأثیری از دعا کردن بر روی بهبودی بیماران به دست نیامد.[۴] در این تحقیق، اثرات درمانی دعا در بهبود بیماران قلبی که بای پس قلب کرده بودند، مطالعه شد: به این طریق که گروه‌های مختلف دعای شفاعت دریافت کرده، مورد دعا قرار نگرفته، به آن‌ها گفته شده که برایشان دعا می‌کنند، و گروهی دیگر از دعا برایشان اطلاع نداشتند.[۵] در نتیجه مطالعه مشاهده شد که دعا کردن در بهبودی یا کمتر شدن مشکل در حین بهبودی تأثیری ندارد، ولی آن دسته که از دعا کردن برایشان مطلع بودند عوارض بیشتری پس از عمل داشتند (۵۹٪ مشکل بعد از عمل در کسانی که از دعا اطلاع داشتند، نسبت به ۵۲٪ مشکل بعد از عمل در کسانی که از دعا اطلاع نداشتند).[۵]

هرچند بعضی مطالعات تحقیقی اثربخشی دعا در کاهش تب و کاهش زمان بستری شدن در بخش مراقبت‌های ویژه و بیمارستان را نشان داده و نیز بهبودی نسبی در بعضی بیماری‌های سرطانی را تأیید کرده‌است،[۶][۷][۸] ولی مطالعه بنیاد همیاری کوکران، یافته‌های مؤثر بودن یا نبودن دعا در بیماری‌ها را دوپهلو دانسته و شواهد تأیید کننده یا رد کننده را کافی نمی‌داند.[۹] پژوهشگران بر این باورند که دعا همانند هیپنوتیزم و مدیتیشن باعث پایین آمدن میزان اضطراب و استرس و در نتیجه بهبود وضعیت ایمنی بدن می‌شود. معمولاً بیماری‌های سخت جسمانی باعث ایجاد نگرانی و اضطراب در بیمار می‌شود که در مواردی توانایی سیستم ایمنی بدن تا هشتاد درصد پایین می‌آورد که خود باعث پیشرفت بیماری و تأخیر در وضعیت بهبودی بیمار می‌شود. در این گونه موارد دعا باعث اطمینان قلبی و آرامش بیمار شده و توانایی سیستم دفاعی بدن را به وضعیت نرمال برمی‌گرداند. در حقیقت مکانیزم اثر دعا در کمک به بهبودی بیماری‌ها بر خلاف تصور عامه مبتنی بر قوانین علمی و این جهانی است و هر گونه تأثیر ماورایی و متافیزیکی از دیدگاه علمی مردود است.

 

منبع :

۱.www.fa.m.wikipedia.org


3 اصول روانشناختی Nxium برای شستشوی مغزی اعضای خود استفاده می شود

کیت رانیر ، ارکستراتور فرقه Nxium ، اخیراً به 120 سال زندان به جرم قتل ، داشتن وگرافی کودکان و قاچاق رابطه جنسی محکوم شد. بسیاری از این جنایات در داخل یک حلقه داخلی Nxium به نام DOS رخ داده است - به لاتین Dominus Ob obiousious Sororium یا "ارباب بر برده". در DOS ، ن قربانی به یک رابطه "ارباب و برده" با ن با رتبه بالاتر فرقه ، با حروف اولیه Raniere مارک شده و برای رابطه جنسی با Raniere دستکاری شده است.

احتمال این وجود دارد که وقتی در ابتدا در مورد این فرقه امروزی آگاهی پیدا کردید ، اولین فکر شما این بود که "من هرگز گول پیوستن به یک فرقه جنسی را نخواهم خورد" ، اما اشتباه می کردید. نمایش های اخیر مانند HBO’s The Vow و Starz's Seduced پرده فرقه را کنده کرده اند و به کارهای داخلی گروه نگاه می کنیم. من هر دو نمایش را تماشا کرده ام و آنچه برای من روشن شده است این است که ترفندهای روانشناختی که رانیر استفاده کرده خاص خاصی نیست. در حقیقت ، توانایی او در به دام انداختن بسیاری از قربانیان ریشه در اعتماد او به چندین اصل اصلی روانشناختی دارد - اصولی که هر یک از ما در برابر آنها آسیب پذیر هستیم.

رانیر از کجا می دانست چه دکمه های روانشناختی را فشار دهد؟ به نظر می رسد ، وی در رشته روانشناسی به عنوان یک دانشجوی کارشناسی ناپدید شده است (واقعیتی که هنگام نمایش متن دانشگاه از موسسه پلی تکنیک Rensselaer در Seduced آشکار شد). در زیر ، لیستی از سه اصل روانشناختی "ODD" را که Raniere برای دستکاری و کنترل اعضای فرقه استفاده کرده است ، گردآوری کرده ام: اطاعت ، تغییر شکل و تخفیف.

1. اطاعت.

از جمله بدنام ترین تحقیقات در زمینه روانشناسی ، کارهای استنلی میلگرام در مورد اطاعت است. شما می توانید در مورد جزئیات بیشتر در اینجا بخوانید ، اما نکته اصلی این است که بزرگسالان روزمره توافق می کنند که به قربانیان بی گناه شوک الکتریکی وارد کنند فقط به این دلیل که یک شخص مقتدر به آنها دستور داده است که "آزمایش باید ادامه یابد". نتایج Milgram با فاش کردن اینکه 60٪ از شرکت کنندگان از عضو اقتدار در لباس آزمایشگاهی اطاعت کردند و تا شوک مرگبار "XXX" را از بین بردند ، جامعه تحقیق را شوکه کرد.

در Nxium ، Raniere از روز اول به عنوان مرجع تاسیس شد. سایر اعضا در مورد او صحبت می کردند مثل اینکه او یک فرد مشهور است و اکثر اعضا حتی نمی توانستند شخصاً او را ببینند تا اینکه مدتی در این فرقه بودند. کسانی که سرانجام به رانییر دسترسی پیدا می کردند ، غالباً ساعت 3 صبح با وی پیاده روی می کردند که در آن هنگام وی به طور تصادفی به آنها دستور می داد کارهای ساده مانند دویدن سرعت روی درخت یا آب از گودال خیابان را لیس بزنند. این اقدامات کوچک موجب تأسیس رانیر به عنوان یک عضو اقتدار بی چون و چرا شد و زمینه را برای بندگی روزافزون فراهم کرد. این همچنین به عنوان یک آزمایش برای از بین بردن هر کسی مقاوم در برابر تکنیک های اطاعت او بود ، اطمینان حاصل کرد که هر زنی که در نهایت به DOS پیوست ، بعید است که خواسته های جنسی او را رد کند.

Raniere همچنین اطاعت اعضای DOS را با استفاده از تمرینات آماده سازی تضمین کرد. بردگان زن در هر ساعت ، شبانه روز از استاد زن خود متن گروهی دریافت می کنند. متن می خواند ، "آماده است؟" و بردگان 60 ثانیه فرصت داشتند تا با "آماده" پاسخ دهند. اگر حتی یک برده نتوانست به موقع پاسخ دهد ، کل گروه شکست خوردند و آنها تحت مجازات های بدنی سنگین قرار گرفتند. مانند شکستن یک اسب وحشی ، این روند روزانه برده ها را آموزش می داد تا تقریباً با فرمانبرداری تند و تند زانو از ارباب زن خود پاسخ دهند. بعداً ، رنیرر با اطلاع بردگان که استاد ارباب آنها خود رانیر است ، از این بازتاب بهره مند شد ، و این بدان معناست که آنها فقط به فرمانبرداری ارباب زن خود مدیون نیستند ، بلکه رانیر نیز.

منبع : دکتر موذنی

 

2. تجزیه زدایی کردن

براساس The Vow ، Raniere یکی از طرفداران بزرگ یک آزمایش روانی بدنام دیگر بود: مطالعه زندان استنفورد. در این مطالعه ، مردان جوان ، از نظر روانی به طور تصادفی به عنوان زندانی یا نگهبان در زندان مسخره ای که در زیرزمین ساختمان دانشگاه استنفورد ساخته شده بود ، قرار گرفتند. فقط در طی چند روز ، به نظر می رسد که هر دو گروه خود را در نقش های تعیین شده خود از دست داده اند. نگهبانان سادیست عمل می کردند و زندانیان را مجبور به تحمل مجازات های تحقیرآمیز و یا طاقت فرسای جسمی مانند نشستن یا مسواک زدن توالت با دستان می کردند تا زندانیان از آنها هویت گرفته و مطیع شوند. به همین ترتیب ، زندانیان کمتر خود را به عنوان شخصی با نام و بیشتر به عنوان زندانی که فقط با رشته اعداد روی لباس خود شناخته می شوند ، مشاهده می کنند. اوضاع به سرعت از هم پاشید به طوری که مطالعه دو هفته ای برنامه ریزی شده مجبور شد فقط پس از شش روز لغو شود.

رانیر بسیار متکی به رویه های این مطالعه برای یک دوره فشرده شش روزه در گروه SOP (جامعه محافظین) فرقه بود. در این دوره ، مردان اساساً به عنوان نگهبان زندان و ن (بسیاری از آنها برای پیوستن به گروه جنسی DOS) خدمت می کردند. وجهه وی برای این دوره این بود که ن برای درک همدردی با مردان نیاز به درک درد و رنجی دارند (اما توجه داشته باشید که او هرگز عکس این مسئله را مطرح نکرده است - یعنی مردان نیاز دارند ن رنج کشیده را تحمل کنند). مردان با انتقاد از ظاهر یا وزن آنها ، ن را وادار کردند که برای مدت چند دقیقه تخته های دردناک را در دست بگیرند و با استفاده از تکنیک های دیگر ، هویت و اختیار آنها را از بین ببرند. خارج از این دوره ، ن در DOS حتی تحت شدیدترین روشهای تنوع زدایی قرار گرفتند ، مانند اینکه مجبور شوند از دستگاه تناسلی خود عکس بگیرند ، یقه سگ بپوشند ، در قفس سگ قفل شوند و البته با نام های اولیه Raniere مارک بگیرند. هرچه بیشتر با این ن به عنوان اشیا رفتار می شد ، کمتر خود را مانند مردم می دیدند.

3. تهی شدن.

تحقیق انجام شده توسط ادوارد بورکلی نشان می دهد که اعمال خودکنترلی توانایی ما را در مقابله با پیام های اقناعی دیگران تضعیف می کند. راه دیگری را بیان کنید ، اگر افراد کنترل خود را در افراد کم کنند ، آنها در برابر شستشوی مغزی آسیب پذیرتر می شوند.

Raniere با مجبور کردن اعضای Nxium به فعالیتهای مختلفی که برای خسته شدن از کنترل خود انجام می شود ، از این اصل استفاده می کند. رژیم های غذایی شدید (به عنوان مثال 500 کالری در روز) ، کمبود خواب ، پیاده روی های زمستانی در ساعت 3 صبح و دوش گرفتن در یخبندان تنها چند مورد از وقایع روزانه ن در DOS بود که باعث می شود آنها کمتر در برابر دستکاری های Raniere مقاومت کنند.

خط پایین

همه ما می خواهیم باور کنیم که هرگز درگیر فرقه ای مانند Nxium نخواهیم شد. اما همانطور که مارک ویسنته ، دست راست Raniere در The Vow گفت ، "هیچ کس به یک فرقه نمی پیوندد." Raniere ممکن است از ضریب هوشی در سطح نبوغی برخوردار نباشد یا همانطور که ادعا می کند یک دانشمند رودز بوده است ، اما مطمئناً درک خوبی از چگونگی استفاده از روانشناسی مقدماتی علیه مردم برای جلب رضایت آنها داشت. و علی رغم آنچه به خود می گوییم ، همه ما در معرض دستکاری از طریق این اصول اساسی روانشناختی هستیم.


نیایش درمانی

درباره تاثیرات ذهنی نیایش بندرت ازمایش رسمی صورت گرفته است یکی از این ازمایش ها که ویلیام پارکر و الین سنت جانز{1957}ان راگزارش کرده انددرادبیات الهامی عامه پسندبه عنوان سند ی علمی معرفی شده که قدرت نیایش رااثبات می کند این ادعامارا وا میدارد تا نگاه دقیق تری به اتن بیفکنیم .45داوطلب مبتلا به اختلالات عصبی وروان تنی به سه گروه مساوی تقسیم شده اند 15عضو گروه ازمایشی هر هفته درچلسه های گروهی 2ساعته در استیج کلنیک دانشگاه  ردلندز کالیفرنیا تحت نیایش درمانی قرارگرفتند . با15 عضو گروه گواه اول.هرهفته درنشست های مشاوره ای انفرادی دیدار صورت میگرفت.دراین نشست ها هیچ ذکری از دین یا نیایش به میان نمیاید.15عضو باقیمانده گواه دوم (نیایشگران تصادفی)را تشکیل میدادند که پذیرفتند به هر شیوه که عادت دارند. نیایش کنند. این نیایش هرشب بپیش از خواب وبا هدف مشخص فاعق امدن برمشکلی انجام میشدکه ازمایشگر برای هر فرد تعریف کرده بود.

 

دراغاز این بررسی همه ازمودنی ها به کمک ابزار سنجشی ارزیابی شدند:ازمون لکه جوهر روی شاخ .ازمون سودی. ازمون دریافت مضمون(tat).ازمون تکمیل جمله و ازمون تداعی لغت.اندکی پیش از نه ماه بعد یک(ازماینده بیطرف) همان ازمونها درباره اجراو ارزیابی کرد.و نیز مقدار بهبودی را که هر شرکت کننده نمود.نتیجه گزارشها این بود که گروه نیایش درمانی. هم در نشانه های بیماری وهم درنتایج ازمون72درضد بهبود و گروه روان درمانی65درصد بهبود نشان داده اند اما گروه نیایشگران تصادفی هیچ بهبودی نداشته اند.به نوشته  پارکر و سنت جا(قطعی به نظر میرسید که نیایش درمانی نه تنها موثرترین عامل معالجه بودبل نیایشی که از سر فهم صورت میگرفت میتوانست مهم ترین ابزار در بتازسازی شخصیت انسان باشد)(ص34).

 

نقصان طرح:دعاممکن است درواقع چنین قدرتی داشته باشد.اما متاسفانه.اشتباه در طرح این ازمایش قضیه را ناازموده بر جای می نهد .نخستین و جدی ترین اشتباه به روش جای دادن شرکت کنندگان در سه گروه درمانی مربوط می شود. پژوهندگان .به جای این که مانند بسیاری از ازمایش گران .ازمودنی ها را به طور تصادفی گروه بندی کنند . از داوطلبان خود خواستند گروهی را که بیشتر مناسبشان بود انتخاب کنند این امر سبب شد که تفاوتهای فردی شرکت کنندگان به شیوه ای مهار نشده عمل کند. چنان که تفاوتهای گروهی انان چه بسا نشان دهنده تفاوتهای درمانی نباشد .بلکه گویای تفاوت در سنخ های شخصیتی باشد که جذب این یاان گروه شدند.

 

درثانی. تغیرات در گروه های درمانی چنان که باید مهارنشده بود واین باعث می شد نتوان درباره عوامل موثر بر انچه نهایتا حاصل شده بود به نتایج قطعی رسید. حتی اگر شرکت کنندگان در این پژوهش با روش تصادفی به 3 گروه درمانی تقسیم می شدند باز هم نتایج را می شد به گونه ای تفسیر کرد که  نیایش را متغیری نامربوط نشان دهد.مثلا به اسانی می شد استدلال کرد که روان درمانی عامل اصلی  پهبودی است که مشاهده می شود .وروان درمانی گروهی اگر هم شکل فردی مشاوره که در این پژوهش بکار رفته امتیازی داشته باشد جزئی واندک است .(نیایش گران تصادفی) که اصلا  تحت درمان قرارنگرفتند .طبیعا هیچ بهبودی هم ازخود نشان ندادند.حتی اگر توضیحی موجز لازم باشد.می توان گفت که عامل اصلی موثرفقط تماس انسانی همدلانه بوده است .لیکن چنان که پیداست نتایج برضد تاثیر گزاری نیایش گواهی می دهندو.برخلاف نتیجه گیری این مولفان موید ان نیستند.

 

این بررسی عیب های دیگری هم دارد. مثلا نمی دانیم که ایا (ازماینده بی طرف )وقتی که اجزای ازمون ارزیابی می شد براستی از تعلق گروهی ازمودنی ها بی خبربوده است .نکته ای که باید در نظر گرفته می شدتا سوگیری ازماینده به حداقل برسد به علاوه ازمون های مورد استفاده بسیاری محل نزاع اند و یقینا به قضاوت های قاطعی که این مولفان گزارش کرده اند نمی انجامند .بویژه با توجه به ذهنیتی که در ذات این ازمونهاست تقلیل مشاهدات ونمره های مختلف ازمون ها به بهبوددرصد ی باید شیوه ای بسیار دلبخواهی تلقی شود پس عجیب نیست که مولفان هیچ ازمونی را که از معنا داری اماری برخوردارباشد گزارش نکرده اند.

 

ارای نهایی درباره تاثیر گذاری نیایش 

برای 88درصد امریکایی هایی که می گویند به درگاه خدا نیایش می کنند فقدان مدارک قانع کننده علمی در مورد تاثیر گذاری نیایش ظاهرا اهمیتی ندارد(پولوماوگلوپ1991.ص3)دریک نظرسنجی که به سال 1996از1004امریکایی بزرگسال صورت گرفت 82درصد گفتندکه یه (قدرت شفادهندگی نیایش شخصی )عقیده دارند73درصدعقیده داشتندکه (دعادر حق شخص بیمار کمک می کتد که بیماری او بهبود یابد )و77درصد معتقد بودند که ( گاهی خدا دخالت می کند تا کسانی را که بیماری صعب العلاجی دارند درمان کند )(سی والیس1996)احتمالا اعتقادبسیاری مبتنی براین است که نیایش بر حسب تجربه شخصی خودشان موثر است .

این اعتقاد به نظر جیمز(1902)(هسته اصلی دین موجود) است وبنا براین دین با عقیده که به هرحال حقیقتا تاثیراتی روی می دهندبایدبماند یا برود.

منابع:

کتاب روانشناسی دین،فصل پنجم،دین درآزمایشگاه


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

گم شده در خیال تنظیم خانواده .. ALI DAVODI MUSIC law دانلود ترجمه کتاب زبان تخصصی مهندسی پزشکی سیامک نجاریان نمایندگی فروش،تعمیر و نصب پکیج در کرج پایگاه اطلاع‌رسانی بنیاد آثار استاد اکبر محمودی تولید کننده انواع اسپری - بیتارزآریا اندیشه ی سیاسی و اجتماعی شهید بهشتی